*از همه داغتر آقای رفسنجانی بود. به شهید بهشتی اعتراض میکرد: "ما این حرفا رو قبول نداریم، برای این حرفا جواب داریم. ما نمیدونستیم واسه شنیدن این صحبتها میاییم، وگرنه جواب با خودمون میوردیم." *شهید بهشتی به سفیر آلمان گفت: شما هرچه ما را تحریم کنید، با همین نان و ماست و حلوا...
علیرضا صادقی -مرتضی ناصری نژاد/ او مسئول روابط عمومی کمیته استقبال از امام بود. اولین روزنامهنگار بعد از انقلاب است که محاکمه شده، البته روحیه انقلابی سفیر سابق کشورمان در پایتخت کل بلوک شرق بعدها کار دستش میدهد و باعث میشود تا دو بار دیگر، وی از محل کارش در وزارت خارجه اخراج شود. او در زمان تدریس علوم دینی و همزمان با مبارزات مردم علیه رژیم شاهنشاهی با شهید بهشتی و شهید باهنر آشنا شد. او کسی نیست جز ناصر نوبری که حرفهای ناگفته زیادی از دوران انقلاب و نیز از شهید بهشتی دارد. نکات پرس گفتوگویی با وی انجام داده است که در زیر میآید.
شهید بهشتی دارد. نکات پرس گفتوگویی با وی انجام داده است که در زیر میآید.
* برای آشنایی بیشتر مخاطبان نکات پرس با شما، ابتدا خودتان را به طور مختصر برای مخاطبان "نکات پرس" معرفی کنید.
فارغالتحصیل مهندسی سازه از دانشگاه صنعتی شریف هستم، ورودی سال 52 که البته آن موقع میگفتند دانشگاه آریامهر و من در دوران دانشجویی به دلیل گرایشات مذهبی خانوادگی و بزرگ شدن در هیئت به طور طبیعی طرف بچه مذهبیها بودم و البته در مقابل ملحدها و کمونیستها. همیشه در دانشگاه و جاهای دیگر سخنگوی مذهبیها بودم. به دلیل علاقه به معلمی، در دوران دانشجویی معلمی میکردم، از طرف دانشگاه به مدارس میرفتم و تدریس میکردم و علاوه بر ریاضی و فیزیک، به دلیل علاقه و گرایشی که به مذهب داشتم و به خاطر آشنایی با قرآن و مطالعات فلسفی که از دوران مدرسه داشتم، به تدریس دینی هم پرداختم. به دو حوزه خیلی علاقمند بودم یکی فلسفه و یکی قرآن. به لحاظ پیگیری مطالب دینی-فلسفی هر جا شهید مطهری سخنرانی داشتند میرفتم. سلسله سخنرانیهای شهید مطهری در مکتبالرضا را تماماً شرکت میکردم. مطالب قرآن و تفسیر قرآن را هم از طریق آیتالله شبستری دنبال میکردم که ایشان استاد تفسیر قرآن حوزه بودند. هر جا ایشان تفسیر داشت ما هم میرفتیم.
خسته نمیشدید؟ برایتان تکراری نمیشد؟
یکی از این موارد قرآن بود و چون قران خیلی متنوع است اصلا تکراری نمیشد، تازه ما احساس کردیم بعد این همه که رفتیم از یک اقیانوس فقط ته استکان آبی برداشتیم. قرآن خیلی بسیط است و ایشان هم مفسر بسیار خبرهای بودند. فلسفهی دین هم که لایتناهی است، به خاطر همین حرفهای شهید مطهری هیچوقت تکراری نمیشد.
* آشناییتان با شهید بهشتی از کجا آغاز شد؟
در مدارس به دلیل توانمندیای که در فلسفه و دین و قرآن پیدا کرده بودم و علایقی که داشتم، درس دینی را هم علاوه بر ریاضی و فیزیک تدریس میکردم. بتدریج خیلی علاقهی مذهبی-سیاسی پیدا کردم و فضا هم سیاسی شده بود. غروبها کلاس فوقالعاده فهم قرآن برای بچهها میگذاشتم که از طرف ساواک هم حساسیت ایجاد شد و به مدیران دستور دادند که این کلاسها را جمع کنید و کلاسها به خانهها منتقل شد. این را هم بگویم که در دوران دانشجویی به کتابهای آقای شریعتی نیز علاقه پیدا کردم، اما میدیدم که نقاط ضعفی هم دارد، ولی به طور کلی خوشم میآمد چون آن هم بعد سیاسی مذهب را بیان میکرد.
آقای بهشتی اولین باری بود که برای مدارس، کتاب فلسفه دین نوشته بودند به همراه آقای باهنر. آقای بهشتی به عنوان مولف این کتاب خواستند دوره بگذارند برای معلمانی که دینی درس میدادند. آن دوره را در مدرسه راهنمایی مفید در میدان انقلاب که متعلق به آیتالله اردبیلی بود گذاشتند. من هم به عنوان یک معلم دینی که در منطقه غرب تهران مطرح شده بودم جذب آنجا شدم. مدیران مدارس مرا به این دوره فرستادند. در آن دوره با آقای بهشتی آشنا شدم. بعد آقای بهشتی و آقای باهنر هیئت موسس انجمن اسلامی معلمان ایران شدند که هنوز هم این انجمن هست. سپس یک فراخوان شد از بین معلمان مسلمان انقلابی سراسر تهران و یک انتخابات برگزار کردند که در آن انتخابات من، شهید رجایی، شهید شرافت، آقای دکتر اسدی، خانم دستغیب و دو نفر دیگر به عنوان کمیته مرکزی انتخاب شدیم. البته این تشکیلات سری و مخفی بود. این برای سال 57 بود و آقای رجایی هم تازه از زندان بیرون آمده بودند. تمام جزئیات کار انجمن اسلامی معلمان را ما شبانه به صورت محرمانه در مرکز کارمان که مدرسه رفاه و علوی بود انجام میدادیم.
آقای بهشتی اولین باری بود که برای مدارس، کتاب فلسفه دین نوشته بودند به همراه آقای باهنر. آقای بهشتی به عنوان مولف این کتاب خواستند دوره بگذارند برای معلمانی که دینی درس میدادند. آن دوره را در مدرسه راهنمایی مفید در میدان انقلاب که متعلق به آیتالله اردبیلی بود گذاشتند. من هم به عنوان یک معلم دینی که در منطقه غرب تهران مطرح شده بودم جذب آنجا شدم. مدیران مدارس مرا به این دوره فرستادند. در آن دوره با آقای بهشتی آشنا شدم. بعد آقای بهشتی و آقای باهنر هیئت موسس انجمن اسلامی معلمان ایران شدند که هنوز هم این انجمن هست. سپس یک فراخوان شد از بین معلمان مسلمان انقلابی سراسر تهران و یک انتخابات برگزار کردند که در آن انتخابات من، شهید رجایی، شهید شرافت، آقای دکتر اسدی، خانم دستغیب و دو نفر دیگر به عنوان کمیته مرکزی انتخاب شدیم. البته این تشکیلات سری و مخفی بود. این برای سال 57 بود و آقای رجایی هم تازه از زندان بیرون آمده بودند. تمام جزئیات کار انجمن اسلامی معلمان را ما شبانه به صورت محرمانه در مرکز کارمان که مدرسه رفاه و علوی بود انجام میدادیم.
* این انجمن در آن زمان چه فعالیتی میکرد؟
ما از پیامهای امام (ره) که از خارج میآمد حمایت میکردیم. آن زمان معلمان مسلمان مبارز یک شبکه بسیار جدی و اصلی بود که به انقلاب کمک زیادی کرد؛ به این معنا که حضرت امام در خارج یک سخنرانی می کردند و بلافاصله تبدیل میشد به یک نوار. ما نوار سخنرانی را در ایران پیاده و بعد از استنسیل کردن، تکثیر می کردیم و شبانه به صورت شبکهای در خانههای مردم توزیع میکردیم. این کار از همین شبکه معلمان مسلمان تهران شروع میشد و به اقصی نقاط ایران میرفت. اینگونه وقتی امام در عراق یک سخنرانی میکردند تا پسفردایش به صورت اعلامیه در تمام کشور پخش میشد و هدف از تشکیل این انجمن نیز همین بود. یعنی به طور طبیعی درست شد. هرچند همین فعالیتها را خودمانبه صورت غیرمتمرکز انجام میدادیم اما به این نتیجه رسیدیم که یک سازمان تشکیل بدهیم و انجمنی درست کنیم که آقای بهشتی شدند موسس و ما هم عضو کمیته مرکزی شدیم.
زمانی که حضرت امام میخواستند به ایران تشریف بیاورند خیلیها قصد داشتند میزبان امام شوند. ما هم یکی از گروههایی بودیم که داوطلب شدیم که خوشبختانه امام ما را برای میزبانی انتخاب کرد و به همین دلیل مدرسه رفاه و علوی به عنوان مرکز امام شناخته شد. نخستین پست من در انقلاب مسئول روابط عمومی کمیته استقبال از امام بود.
زمانی که حضرت امام میخواستند به ایران تشریف بیاورند خیلیها قصد داشتند میزبان امام شوند. ما هم یکی از گروههایی بودیم که داوطلب شدیم که خوشبختانه امام ما را برای میزبانی انتخاب کرد و به همین دلیل مدرسه رفاه و علوی به عنوان مرکز امام شناخته شد. نخستین پست من در انقلاب مسئول روابط عمومی کمیته استقبال از امام بود.
* قبل از انقلاب در جای دیگری هم با شهید بهشتی همکاری داشتید؟
شهید بهشتی از طرف امام لیدر کل انقلاب بود. ایشان سعی کرد که تظاهرات را سازماندهی کند و به همین خاطر یک کمیته هماهنگی تظاهرات تهران درست کردند. البته همهی اینها سری بود. من در این کمیته شدم مسئول سازماندهی تظاهرات غرب تهران. لیدر روحانیش هم آیتالله اردبیلی بود. هر منطقه یک راس روحانی داشت و یک جوان هم داشت که عملیات اجرایی و سازماندهی تظاهرات را انجام میداد. یک خاطره هم این جا بگویم که برای اولین بار است که گفته میشود. ما شش هفت نفر بودیم که مسئول سازماندهی تظاهرات تهران بودیم زیر نظر شهید بهشتی. سه چهار روزی بود که شهید بهشتی را دستگیر کرده بودند و ما یتیم شده بودیم. تظاهرات تاسوعای 57 شد. من هم مسئول غرب تهران بودم. تظاهرات، میلیونی آغاز شد. هر چه ما تلاش کردیم در شعارها «مرگ بر شاه» بیاوریم برخیها نمیگذاشتند، روحانیون دستهها میگفتند خطرناک است، جان مردم تهدید میشود. شعارها همه ایجابی در حمایت از امام خمینی بود. ما معتقد بودیم بدون مرگ بر شاه رژیم ساقط نمیشود، اما باز هم روحانیون دستهها اجازه نمیدادند. داشتیم به میدان آزادی میرسیدیم که یکی از دوستانم به من گفت: «آن آقا که کنار آیتالله اردبیلی است آقای هاشمی رفسنجانی است، این انقلابیتر است بریم دم ایشان را ببینیم مرگ بر شاه بگیم.» من هم خوشحال جلو رفتم و گفتم: «سلام علیکم آقای رفسنجانی. من مسئول سازماندهی تظاهراتم هر چه ما تلاش میکنیم نمیگذارند مرگ بر شاه بگوییم شما یک کاری بکنید.» ایشان یک نگاه به من کرد و گفت: «خب من راستش تازه از زندان آمدم فضای انقلاب دستم نیست نمیتوانم نظر بدهم هر چی که ایشان (آیتالله اردبیلی) گفتند.» ما یخ کردیم. افسرده و دلشکسته دسته را به میدان آزادی رساندیم. رژیم هم در اخبار گفت که مردم تظاهرات خیلی قانونی و ملی انجام دادند و خواستار بازگشت آیتالله خمینی شدند. ما کاملا حس کردیم که رژیم سوار موج تظاهرات تاسوعا شد و اعصابمان به کلی به هم ریخت.
عصر روز تظاهرات تاسوعا، ما افسرده و دلشکسته به همراه جوانهای مناطق دیگر دور هم جمع شدیم، همه هم از وضع موجود ناراضی بودیم. اعتقاد داشتیم که شعار ندادن علیه شاه، سازش با رژیم است. خبر آمد که آقای بهشتی آزاد شده. ما هم به اتفاق، به منزل ایشان در قلهک رفتیم و شرح ماوقع دادیم. ایشان بادقت زیاد به حرفهای ما گوش دادند. پس از اتمام حرفهای ما با تعجب زیاد گفتند: «عجب... من فکر میکردم که چرا من را امروز گرفتن، حالا فهمیدم! پس این بود! واقعا روحانیون با شما مخالفت کردند؟ نه آقا! این طوری که نمیشه انقلاب کرد! همین الان شما بشینید، هرچی شعار مرگ بر شاه وجود داره بنویسد، منم میبینم و خودم امشب همه این شعارا رو به سرشاخهها و روحانیون ابلاغ میکنم.»
ببیند، اینجاست که آدم میفهمد، منظور حضرت امام از جملهی:«بهشتی یک ملت بود برای ملت» یعنی چه! کار را تمام کرد. اصلا روز عاشورا بجز شعار مرگ بر شاه نبود. «مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، مرگ بر شاه! بگو! مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، مرگ بر شاه!» فقط مرگ بر شاه بود. همه میگفتند مرگ برشاه. نشان به آن نشان که پس از تظاهرات روز تاسوعا، حضرت امام هیچ موضعی نگرفتند، ولی بعد از عاشورا آن اعلامیه تاریخی خود را صادر کردند و حتی به شعار مرگ بر شاه اشاره کردند،: « ... (شما به) جهانیان ثابت کردید که شاه را نمىخواهید و باید از قدرت غاصبانه خلع شده؛ و با این رفراندم بزرگ، بىپایگاهى او را در بین ملت براى چندمین بار اعلام کردید، و مشت یاوهگویان را که حتى در زمانى که شعارهاى عمومى «مرگ بر شاه» سراسر ایران را فراگرفته بود مدعى شدند که اینان معدودى خرابکارند و ملت شاه را مىخواهد براى چندمین بار باز کردید؛ و این بار نیز با فریاد «مرگ بر شاه» مشت گره کرده خود را بر دهان آنان کوبیدید.»
خوب شما ببینید نقش کلیدی شهید بهشتی را! این همه روحانی در شهر بودند، همه هم روحانیون مبارز و متشخصی بودند، ولی شهید بهشتی بود که با درایتش توانست نقش ایفا کند، واقعا ایشان معادل یک ملت بود. ایشان حتی با امام هماهنگ نکرد، چون به کار خودش مطمئن بود. رژیم شاه هم به همین دلیل ایشان رو گرفته بود، و فکرش را نمیکرد بهشتی یک شبه تاثیر خود را بگذارد.
مقداری از بحث درباره فضای مبارزاتی علیه شاه فاصله بگیریم. از شکلگیری شورای انقلاب بگویید.
حدود دو ماه قبل از فروپاشی رژیم شورای انقلاب به طور سری تشکیل شده بود و شهید بهشتی به واسطه آن، شاخهی سازماندهی تظاهرات را تشکیل داده بودند و ما از طریق شهید بهشتی به طور خودکار به شورای انقلاب وصل شدیم. اما از روز ورود امام علنی شد. من همانطور که گفتم در کمیته استقبال از امام بودم.
دفتر شورای عالی انقلاب تشکیل شد، من مسئول روابط عمومی شدم. به شهید بهشتی گفتم اتاق روابط عمومی کوچک است و صندلی نداریم! شهید بهشتی نگاهم کرد و گفت "تو خیلی پرتیا! ما داریم از این جا ایران رو اداره میکنیم تو دنبال این هستی که اتاق کوچک است و صندلی ندارد!"
رمز موفقیت شورای عالی انقلاب در انجام کارهای بزرگ آن دوره نظیر قانوگذاری و اداره کشور چه بود؟ برای مثال میبینیم که در انقلاب های منظقه، هیچ کدام از شوراهای انقلابیون به اندازه شورای انقلاب در ایران موفقیت نداشتند. شخصیت شهید بهشتی چه تاثیری در این روند داشت؟
این دقیقا خواست مستقیم امام و شهید بهشتی بود که به سرعت در کشور ساختارسازی و انتخابات برگزار شود، قانون اساسی و دولت و مجلس و ... همه به سرعت تشکیل شوند. ما جوانها مخالف بودیم. معتقد بودیم با توجه به تجربه انقلابهای گذشته، شورای انقلاب دستکم باید دو سال کشور را اداره کند و بعد انتخابات برگزار شود، چون نگران بودیم یک وقت رای نیاوریم! نگران بودیم که چگونه باید رای مردم را جمع کنیم. برعکس امام و شهید بهشتی اعتماد کامل به مردم داشتند. دیدگاهشان درست عکس ما بود. حتی برای اسم نظام جمهوری اسلامی هم با گذشت دو ماه از پیروزی انقلاب رفراندوم گذاشتند. این نگاه ساختارسازی سریع که موفقیت شورای انقلاب ایران بود در مقایسه با تمام انقلابهای دیگر دقیقا استراتژی امام و نماینده ایشان شهید بهشتی بود.
برگزاری انتخابات و تشکیل مجلس خبرگان و ... تمام این کارها برای این بود که هر چه زودتر کشور از شرایط انقلابی به یک کشور کاملا قانونمند با ساختارهای دمکراتیک تبدیل شود. نه اینکه ما از زمان شاه همیشه مجلس فرمایشی داشتیم یکی از ناراحتیهای امام که به شهید مدرس هم خیلی علاقه داشت این بود که یک مجلس درست کنیم مثل زمان شهید مدرس، آزاد، طوری که واقعا عصاره ملت باشد. اصلا عشقشان بود که یک مجلس آزاد درست کنند به عنوان سنبل پیروزی انقلاب که به دنیا بگوید ببینید انقلاب ایران مجلس فرمایشی زمان شاه را به یک مجلس آزاد تبدیل کرد. انقلابیون اولیه ایران (که عشق قدرت نداشتند، و عاشق دین و آزاد کردن کشور بودند) برخلاف انقلابیونی که میخواهند خودشان را نگه دارند، دوست داشتند ساختارسازی کنند و خودشان تحویل بدهند و بروند. خلاصه اینکه این ساختارسازی عشق امام و شهید بهشتی بود و پیروزی انقلاب را با این ساختارسازی میدانستند.
برگزاری انتخابات و تشکیل مجلس خبرگان و ... تمام این کارها برای این بود که هر چه زودتر کشور از شرایط انقلابی به یک کشور کاملا قانونمند با ساختارهای دمکراتیک تبدیل شود. نه اینکه ما از زمان شاه همیشه مجلس فرمایشی داشتیم یکی از ناراحتیهای امام که به شهید مدرس هم خیلی علاقه داشت این بود که یک مجلس درست کنیم مثل زمان شهید مدرس، آزاد، طوری که واقعا عصاره ملت باشد. اصلا عشقشان بود که یک مجلس آزاد درست کنند به عنوان سنبل پیروزی انقلاب که به دنیا بگوید ببینید انقلاب ایران مجلس فرمایشی زمان شاه را به یک مجلس آزاد تبدیل کرد. انقلابیون اولیه ایران (که عشق قدرت نداشتند، و عاشق دین و آزاد کردن کشور بودند) برخلاف انقلابیونی که میخواهند خودشان را نگه دارند، دوست داشتند ساختارسازی کنند و خودشان تحویل بدهند و بروند. خلاصه اینکه این ساختارسازی عشق امام و شهید بهشتی بود و پیروزی انقلاب را با این ساختارسازی میدانستند.
برخی از سیاسیون آن زمان از جمله عزتالله سحابی اعتقاد داشتند شورای انقلاب نماینده تمام انقلابیون نبود و صرفاً در اختیار روحانیون بود (اشاره به هسته مرکزی شورا) به نظر شما این ادعا چقدر درست است؟ در جلسات شورا چقدر گروههای غیر روحانی و مذهبی حضور و تاثیر داشتند؟ برخور شهید بهشتی با این تیپ از انقلابیون چگونه بود؟
انقلاب اسلامی ایران نه گروههای مسلح عاملش بودند (مثل مجاهدین و چریکهای فدایی) نه گروههای سیاسی (مثل نهضت آزادی و جبهه ملی) و نه هیچ یک از گروههای مذهبی. اصلا انقلاب هیچ نوع وابستگی و دلبستگی و جایگاه در قبال گروهها نداشت که گروهها بخواهند ادعا کنند که ما انقلاب کردیم. این گروهها در مقایسه با اقیانوس انقلاب مثل خردهریز چوبی در اقیانوس بودند. انقلاب این گروهها را حرکت داد؛ نه این گروهها انقلاب را. ارتباط امام با ملت مستقیم بود. اصلا خود جریان انقلاب ساختارسازی میکرد مثل کمیته استقبال از امام. امام برای ورود به کشور جایی را انتخاب کردند که تا الیالابد هیچکس نمیتواند بگوید انقلاب این جناحی بود یا آن جناحی. معلمان انتخاب شدند. خیلی انتخاب دقیقی بود. هیچ اسمی به جریان انقلاب نخورد. هیچ کدام از گروهها عددی نبودند. حالا امام منت میگذاشتند و نهضت آزادی را هم به بازی میگرفتند. البته من تفکیک میکنم بین انقلاب و رشد فکر و جریان. بالاخره شهید مطهری و دکتر شریعتی در دانشگاه اثر داشتند. من این را انکار نمیکنم اما در جریان محض انقلاب و توسعه انقلاب فقط امام و امت بودند. بقیه افتخار همکاری پیدا میکردند. تازه این افتخار برای بعضیها زیاد هم بود. امام فرد دیگری را نمیشناخت بنابراین میگفت بازرگان یا سحابی؛ آن هم به خاطر اسمهایی که داشتند نه به خاطر سهمهایشان. بالاترین چیزی که اتفاق میافتاد این بود که آقای بازرگان در مسجد قبا یک سخنرانی میکردند و نهایتا 200 نفر میآمدند و میشنیدند اما اصل همیشه امام بود و صحبتهای ایشان و مردم همیشه با امام حرکت میکردند.
در مورد ویژگی «ملت» بودن شهید بهشتی، توضیح دادید، چرا به ایشان تهمت «انحصار طلبی» زده میشد؟
مایلم با ذکر مثال شخصیت آقای بهشتی را برایتان توضیح بدهم، من مسئول فرهنگی دبیرخانه شورای انقلاب بودم، تمامی گزارشهای ارگانهای مربوط به فرهنگ از وزارت آموزش و پرورش و وزارت عالی تا مردم کوچه بازار را جمع میکردیم، تجزیه و تحلیل و خلاصه میکردیم، میرساندیم دست آقای بهشتی که رییس شورای انقلاب بود. به همین منوال گزارشات اقتصادی، اجتماعی و ... هم به آقای بهشتی میرسید. ما برای آقای بهشتی مصاحبه مطبوعاتی هماهنگ میکردیم، یکی از نکات جالب این بود که خبرنگار انگلیسی، انگلیسی میپرسید، آقای بهشتی انگلیسی جواب میداد، آلمانی میپرسیدند، آلمانی جواب میداد، عربی پرسیدند، عربی جواب داد، خبرنگاران ایرانی هم که فارسی میپرسیدند جواب میداد! خلاصه کار به جایی رسید که خبرنگاران اعتراض کردند که لطفاً به یک زبان صحبت کنید. هنوز هم کسی نداریم که چنین تسلطی داشته باشد. یعنی یک روحانی که رییس شورای انقلاب بود، با حرف زدنش کاری کرد که خبرنگاران داخلی و خارجی کم آوردند.
بعد دیگر، ایشان کسی بود که چشم و دل سیر بود، جهاندیده بود. غربزده یا شرقزده نبودند. این خصوصیت برای مردان سیاست خیلی مهم است، تا جایی که حتی امام علی به مالک اشتر برای انتخاب کارگزاران توصیه میکند که از بین افرادی انتخاب کن که چشم و دل سیر باشند. بهشتی سمبل چشم و دلسیری همهجانبه بود. کسی بود که هم دانشگاه دنبال جذب ایشان بود هم حوزه. به معنای واقعی کلمه سمبل وحدت حوزه و دانشگاه بود. استاد دانشگاه و حوزه بود، نویسنده کتب دبیرستان نوجوانها بود. عصاره فضایل ملت یعنی همین. شما این ویژگیها را با بقیه مسئولان مقایسه کنید.
بعد دیگر که ویژگی خاص و استثنایی ایشان بود، اخلاق ایشان بود. وقتی یک نفر از نظر علمی بالاترین باشد، در راس قدرت هم باشد، چه حالتی پیدا میکند؟ برترین خصلت ایشان برتری فکری و نرم افزاری ایشان بود، در مواجهه با هر پدیدهی فکری، نرم و با فکر برخورد میکرد. به دور از هرگونه بداخلاقی یا برخورد سخت. برای مثال جوانی بود بنام بابک زهرایی که یک گروه 6-7 نفره داشت، در آن زمان یک بیانیه صادر کردند که "چرا انقلاب ظرف این چند ماه فلان پیشرفت را نکرده! چرا فلان وضعیت را داریم. اگر ما بودیم در یک شب مشکلات را حل میکردیم." یک گروه نامشخص و گمنام ادعا کرد یک شبه کشور را سامان میدهیم! این خبر رسید به شهید بهشتی. ایشان گفتند: «خیلی خوب! برید بابک زهرایی رو پیدا کنید! بگید برنامههاشو بنویسه، بیاد تو تلویزیون با هم صحبت کنیم.» بحث آزاد بین رییس شورای انقلاب با بابک زهرایی گمنام 32 31 ساله، پخش زنده هم میشد. مناظره انجام شد، ببینید چه تاثیری روی مردم گذاشت. دیدند که یک روحانی عالیمقام متواضعانه به حرف یک جوان گوش میدهد و پاسخ میدهد. خلاصه بابک زهرایی شد سوژه خنده مردم! «مدلهای یک شبه بابک زهرایی» تکه کلام مردم شده بود. حالا اگر همین برخورد نرم با زهرایی نمیشد؟ یا به حرف زدنهایش ادامه میداد و مشکل درست میکرد و یا اگر هم برخورد سخت میشد تبدیل به یک قهرمان برای مخالفان میشد! همین شرایط برای تودهایها و کمونیستها هم فراهم بود. به کمونیستهای ملحد حق داد که بیایند در تلویزیون بحث آزاد کنند. بحث آزاد بین آیتالله بهشتی، رییس شورای انقلاب و کیانوری رییس حزب توده و احسان طبری ایدئولوگ حزب توده برای مردم پخش زنده شد. واقعا هم اگر نکتهای میگفتند که درست بود، شهید بهشتی قبول میکرد و به کار میگرفت. شهید بهشتی میگفت: مسعود رجوی اگر التقاط نداشت به درد نخستوزیری میخورد.
شماها اصلا میتوانید باور کنید؟ همین الان در دانشگاه کسی میتواند به شما بسیجیها بگوید من کمونیستم؟ چطور با او رفتار میکنید؟ ایشان قصد داشت که نشان دهد، فکر اسلامی و تئوری اسلامی برتر است. ما باید از این طریق (برتری فکری) حکومت پیدا کنیم. با نشان دادن ضعف دیگر فکرها و برتری اسلام و قرآن. از طریق برخورد نرم با جریان نرم. تا آخر عمرش هم پای این اعتقاد ایستاد و برخورد سخت نکرد.
در این مورد از خودی ها هم مزمت شنید؟ ما شنیدهایم که در آن زمان در حزب جمهوری هم به شهید بهشتی ایراد گرفته میشد که شما در شان کیانوری نیستید که با او مناظره کنید.
بله، حتی از خودی. شهید بهشتی خیلی بالاتر از ما و بقیه بودند، خیلی فاصله داشتند از کسانی که همراه او بودند، از عصر خود جلوتر بود.
شما یک روز کاری آقای بهشتی را نگاه کنید، صبح در شورای عالی انقلاب به عنوان رییس، جلسه با تمام سران کشور و مسئولان رده بالا، قانون تصویب میکردند، ملاقاتهای مختلف کاری داخلی و بینالمللی داشتند و بقیه کارهای مربوط به شورای عالی انقلاب. بعد از شورای انقلاب، میرفت به دفتر حزب جمهوری، آنجا یک شخصیت حزبی قدر بود، دستورات حزبی میداد، اداره میکرد، در جلسات تخصصی حزب شرکت داشت، برای تدوین مانیفست انقلاب اسلامی، و بعد از آن شب در صدا وسیما مناظره و بحث آزاد با افراد مختلف از جناحهای مختلف. میتوانید تصور کنید؟ آخه کی هست ایشان؟ حق بدید به دیگران که ایشان را درک نکنند! ببنید این رفتار ایشان چه تاثیری در جامعه میگذاشت؟ همه متوجه قدرت فکری ایشان که ناشی از برتری اسلام بود میشدند، برتری ایشان ناشی از قرآنی بود که برآی آوردن مثل آن تحدی میکند. برتری فکری را به رخ میکشید، برتری فکری را مبنای مشروعیت حکومت میدانست نه برتری سختافزاری.
متاسفانه بعد از شهید بهشتی همهی این فضاها تعطیل شد!
خوب، پس پس متوجه شدید شعار «ایران پر از بهشتیه» دروغ بود؟ بهشتی یکی بود! بعد از ایشان دیگر این اتفاقها نیفتاد. ایشان هم چون قلبی مطمئن داشت میتوانست اینطور کار کند، مدیریت کند. این بود که باعث میشد ما فکر کنیم ایشان خودشان را دارند کوچک میکنند که با امثال بابک زهرایی مناظره میکنند، در حالی که ایشان به فکر تاثیر بلند مدت در جامعه بودند. اگر با جریان فکری برخورد سخت میشد، آن جریان بزرگتر میشد و شهید بهشتی بر این اصل واقف بود.
همین مواردست که مقام معظم رهبری فریاد میزند "کرسیهای آزاداندیشی"، "نهضت نرمافزاری" و ... اما کو؟ گوش کسی بدهکار نیست، میدانید چرا؟ چون بعد از آقای بهشتی این خلاء باقی ماند و کسی آن را پر نکرد.
بعد از آقای بهشتی، بیشترین کسانی که نقش پیدا کردند در کشور که باید این فضا را ایجاد میکردند، آقای رفسنجانی بود و آقای منتظری! آنها اصلا به روش آقای بهشتی معتقد نبودند، چون اصلا مطالعات این مدلی نداشتند.
آیا بخاطر عدم رابطهی این افراد با دانشگاه بود، که مدل آقای بهشتی را متوجه نبودند؟
خوب این دو نفر رابطهی دانشگاهی نداشتند، اما در هر حال آقایان منتظری و رفسنجانی آن بعد همهجانبه بودن آقای بهشتی را نیز نداشتند. همچنان تاکید دارم بر ملت بودن و عصاره فضایل ملت بودن شهید بهشتی. شهید بهشتی همهجانبه بود. کار افتاد دست کسانی که به روش آقای بهشتی اعتقاد نداشتتند.
مطهری و بهشتی سمبل و عینیت وحدت حوزه و دانشگاه بودند، هم دانشگاه دنبال این افراد بود که برای تدریس بیایند و هم حوزه. ولی شما شرایط فعلی را در نظر بگیرید، روحانیای که صرفا مطالعات حوزوی داشته، اگر به دانشگاه ورود پیدا کند، سمبل کدام وحت است؟ آیا میتواند وحدت برقرار کند؟ اصلا این یعنی جدایی حوزه و دانشگاه! ببینید ما یک نفر را میآوریم میگوییم اگر اسلام میخواهید بروید پیش ایشان، اگر علم میخواهید بروید پیش استاد دانشکده! خوب معنای وحدت این نیست. معنای وحدت اینست که در عین داشتن علم دینی تخصص دانشگاهی هم داشته باشند. شما نمیتوانید بگویید ابوعلی سینا، زکریای رازی و ... حوزوی بودند یا دانشگاهی؟
بازهم تکرار میکنم کسانی که بعد از آقای بهشتی سرکار قرار گرفتند، همهجانبگی نداشتند و مدل آقای بهشتی را نفهمیده بودند که بخواهند اجرا کنند. شاید حضرت امام به همین دلیل بود که آقای خامنهای را که یک روحانی جوان و روشنفکر بودند به دانشگاه میفرستد برای نماز جمعه. خوب مگر کم آیتالله داشتیم؟ اما هدف چیز دیگریست. کسی را فرستاد که محشور بودند با امثال شریعتی و دانشگاهیان، زبان همدیگر را خوب میفهمیدند.
بحث کمی از شهید بهشتی دور شد، برگردیم به ایشان!
آقای بهشتی را اگر بخواهید تفسیر کنید، ایشان از صدیقین بود، یعنی چی؟ یعنی راست میگفت که درد دین داشت، عاشق دین بود. واقعا دین برای او اولویت داشت نسبت به همه چیز، حتی حکومت، حتی آبروی شخصی، ببینید ما دردهای زیادی داریم، یکیش هم درد دین است، تازه اگر واقعی باشد، ولی ایشان درد اصلیاش دین بود، همه چیز را برای اعتلای دین میخواست.
به ایشان لقب «شهید مظلوم» را دادند. چرا؟ چون اگر کوچکترین شبههای برای اسلام و نظام بوجود میآمد، ایشان سینه سپر میکرد تا رفع شبهه کند، میآمد با هرکسی متواضعانه بحث میکرد، اما این همه علیه شخص ایشان، دشمنان نامرد، تهمت زدند و دروغ گفتند، شایعهسازی کردند، اما ایشان جواب نمیداد. در مورد اسلام تا میتوانست صحبت میکرد ولی در مورد خودش، اصلا به جوسازی محل نمیگذاشت، آن آدمی که با آن قدرت استدلال مقتدرانه از دین دفاع میکرد، در مورد خودش صحبتی نمیکرد و مظلوم واقع شده بود.
بنده مستقیم به ایشان گفتم، در این مصاحبهها و گفتگوهای خبری حداقل به چند مورد از این شبهات پاسخ بده، قبول نمیکرد. تهمت میزدند که ایشان سرمایهدار است، میلیاردر است و چه و چه، اما ایشان پاسخ نمیداد. ایشان میفرمود «دو روش برای مقابله هست، یکی اینکه تا هرچیزی بهت گفتند جواب بدی، یکی هم اینکه انقدر جواب ندی تا حقیقت برای همه مشخص شود و مردم بفهمند» در نتیجه اعتقاد نداشت به پاسخ دادن به این موارد. واقعا مظلوم بود. یک میلیمتر از پاسخ به شبهات اسلامی کوتاه نمیآمد، اما برای شخص خودش پاسخ نمیداد.
بنده مستقیم به ایشان گفتم، در این مصاحبهها و گفتگوهای خبری حداقل به چند مورد از این شبهات پاسخ بده، قبول نمیکرد. تهمت میزدند که ایشان سرمایهدار است، میلیاردر است و چه و چه، اما ایشان پاسخ نمیداد. ایشان میفرمود «دو روش برای مقابله هست، یکی اینکه تا هرچیزی بهت گفتند جواب بدی، یکی هم اینکه انقدر جواب ندی تا حقیقت برای همه مشخص شود و مردم بفهمند» در نتیجه اعتقاد نداشت به پاسخ دادن به این موارد. واقعا مظلوم بود. یک میلیمتر از پاسخ به شبهات اسلامی کوتاه نمیآمد، اما برای شخص خودش پاسخ نمیداد.
این هم یکی از مواردی بود که بقیه درک نمیکردند. آقای رفسنجانی همیشه میآمدند جواب میدادند، ولی نتیجه نمیگرفتند.
با اینکه ایشان در رفتارشان حتی نسبت به مخالفان خیلی آزادمنش بودند، چرا این تلقی به وجود آمد که ایشان انحصارطلب است؟
به ایشان تهمت انحصارطلبی میزدند، چون هم رییس شورای انقلاب بود، هم نایب رییس مجلس خبرگان قانون اساسی، هم رییس حزب جمهوری، و هم در رسانهها حضور داشت اما این ناشی از انحصارطلبی نبود، نظام متکی به ایشان شده بود بخاطر ظرفیت بالای ایشان، حسودان و دشمنان حق داشتند بگویند انحصارطلب است، چون واقعا تک بود. نداشتیم کسی را که جای ایشان بگذاریم. این را بعد از شهادت ایشان همه فهمیدند، که نداریم. چشم نداشتند ببینند او از پس همهی این مسئولیتها به خوبی برمیآید.
از دیگر ویژگیهای ایشان این بود که برای هر حرکتی توجیه و پشتوانهی اسلامی داشتند. ایشان اعتقاد داشتند که روحانی نباید رییس جمهور شود ولی رییس قوه قضاییه چرا! میبینید که بعد از شورای انقلاب به شورای عالی قضایی رفتند، جایی که تخصص آن را داشتند.
هدف از تاسیس حزب چی بود؟ دنبال قدرت و تحزب بود ایشان؟ نه! ایشان اعتقاد داشت که اسلام که فکر برتر است، باید مانیفست اسلام در حوزههای مختلف اقتصاد، مدیریت، فرهنگ کشورداری و ... تدوین شود. به همین منظور حزب را تاسیس کردند. حزب گروههای تخصصی داشت که شخص شهید بهشتی در جلسات آن که با حضور شخصیتهای فرهیخته برگزار میشد شرکت میکرد و قصد تدوین نقشهی راه داشت. من یاد دارم که در کمیتهی اقتصادی میآمدند کتب اقتصادی مارکس و دیگر اقتصاددانان کمونیست و لیبرال را بررسی میکردند و پس از آن به دنبال نظر اسلام میگشتند. محور جلسات شهید بهشتی بود، کما اینکه بعد از شهادتش این کارها تعطیل شد.